هرچه میگذرد و دنیا به کامم نمی گذرد،مبتلابه می شود حال دلم به فنجان های چای پست شده از آشپزخانه به اتاقم.
که عطر هل را به دوش میکشند تا دل فریب ترین حالت یک جمعه با احوالات ناخوشایند و فکرو دل پر مشغله باشند.
هرچه سن و سال میل میکند به دهه ی دوم،احساس پیری نمود می کند توی وجودم و لابه لای جنگل انبوه تارهای مویی که سپید می شود.
اما باز هم شب و روز سپری می شود مثل موهایم سیاه و سپید جا عوض میکنند در منظره ی آسمان.
و هنوز دلخوش به کتاب های خوانده و نخوانده مینشینم پشت میز و به ساز ناکوک دلم در بدترین حالت نوار قلبی گوش میدهم.
و احیا میکنم خودکار و دفتر را
شاید هنوز امیدی باشد.
و امید روح بیابد
# پ.نون:آرامبخش قوی
فقط چایِ هل توی استکان کمر باریک :)
#دریادلنویس
درباره این سایت